اولین دیدار با جوجوی 2 سانتی متری مون اینقدر لذت بخش بود که تا اخر عمر مزش می مونه و از یادم نمیره.یک لوبیا قرمز کوچولو با کله قلمبه در هشت هفته و 5 روزگی که یک چیزی مثل دونه انار داخلش داشت تند می زد و پر و خالی می شد اینقدر از دیدنش ذوق زده شدم که اشکام بند نمی اومد هر چی می خواستم جلوشون رو بگیرم اما نمی شد تو دلم گفتم حالا این سونو گرافه میگه این زنه دیوونس بهش میگم نی نیت سالمه اینجور گوله گوله اشک می ریزه!
صدای قلب دونه انارش رو هم شنیدیم قربون اون صدای قلبت برم .
آخه چی می شه که آدم یک لوبیای دو سانتی متری رو که فقط یک چیزی مثل سایه ازش تو سونو  دیده اینقدر دوست داره و  عاشقش میشه.
از حالا دارم برای سونوی هفته 12 روز شماری می کنم تا اون موقع جوجوم حتما کلی جیگرتر شده و هیکل خوشگلش کاملتر شده و بیشتر تو سونو معلوم می شه.
قربون نی نی گلم برم که انگار می دونه اینجا مامانش غریبه و کسی نیست بهشون برسه اصلا اذیتم نمی کنه و حالم خوبه فقط از ماهی خیلی بدم می یاد بجاش سعی کردم میگو بخورم که اونم تا دولقمه خوردم یک دفعه حالت تهوع بهم دست داد به نظرتون چکار کنم تا بتونم غذاهای دریایی که خیلی هم مفیده بخورم.
راستی از روی حدس نی نی سونوی خانوم خونه جوجوی ما دختره حالا باید صبر کنیم ببینیم درسته یا نه؟